ساعت حدود ۱۱ صبح یکی از آخرین روزهای تابستان امسال بود که دو زن جوان به همراه یک مرد که در واقع مادر، عمه و عموی علیرضا ربیعی بودند سراسیمه به بیمارستان امام خمینی(ره) رفتند و در حالی که پیکر بیجان پسربچه هشت سالهای را در بغل داشتند، از مسؤولان بیمارستان تقاضای کمک کردند. پرستاران حاضر در اورژانس در همان معاینات اولیه فهمیدند از زمانی که علیرضا دچار برق گرفتگی شده و علائم حیاتی خود را از دست داده، بیشتر از نیم ساعت میگذرد؛ اما با این وجود امید خود را از دست نداده و دست از تلاش برای نجات پسربچه هشت ساله بر نداشتند و به خاطر همین اقدامات لازم را برای احیای علیرضای هشت ساله انجام دادند. اقدامات پزشکی خلیفاد- سوپر وایزر بیمارستان- در خصوص کمکهای پرستاران به علیرضا میگوید: «وقتی آن کودک را به بیمارستان ما آوردند نه تپش قلب داشت و نه نفس میکشید. وقتی او را دقیقتر معاینه کردیم، متوجه شدیم که حتی مردمکهای چشم او هم به نور هیچ حساسیتی نشان نمیدهند. پزشکان معمولا در چنین وضعیتی به کلی از احیای بیمار ناامید میشوند. چرا که او بیشتر از نیم ساعت در همین حال بود و احتمال اینکه بشود با احیا، او را به زندگی برگرداند، خیلی کم بود. اما با این حال پرستاران به خاطر کورسوی امیدی که وجود داشت، به مجرای تنفسی کودک لوله اکسیژن وصل کردند و برای بازگشت تپش قلب کودک به او شوک وصل کردند. آنها به شدت تلاش میکردند و با اینکه میدانستند احتمال بازگشت پسربچه تقریبا بعید است، دست از تلاش برنداشتند. بعد از چند دقیقه در حالی که کم کم خود ما هم داشتیم از احیای علیرضا ناامید میشدیم؛ علائم حیاتی در او ظاهرشد و قلبش شروع به تپیدن کرد. بالاخره بعد انجام اقدامات پزشکی موثر دیگر؛ توانستیم بعد از یک ساعت شاهد منظم شدن ریتم تپش قلب او باشیم و بعد از دقایقی تنفس کودک نیز بازگشت.» بعد از اینکه عملیات احیا با موفقیت انجام شد، علیرضا برای انجام معالجات تکمیلی به بخش مراقبتهای ویژه در بیمارستان شیراز منتقل شد. برق گرفتگی خانه پدر علیرضا در شهر بنک استان بوشهر است که با کنگان نزدیک به نیم ساعت فاصله دارد. کودک هشت ساله هم اکنون از بیمارستان مرخص شده و در کنار پدر و مادرش به زندگی عادی خود ادامه میدهد. مادر علیرضا در مورد روز حادثه و ماجرای برق گرفتگی علیرضا میگوید: «ساعت ده صبح بود و بچهها تازه از خواب بیدار شده بودند. با عمه علیرضا در اتاق نشسته بودیم و منتظر بودیم تا بچهها سر سفره صبحانه جمع شوند که یکدفعه صدای جیغ بچه را شنیدیم. سراسیمه به حیاط دویدیم و دیدیم که علیرضا به کولرگازیای که با زمین فاصله کمی دارد چسبیده و خشکش زده. عمه علیرضا خواست او را از کولر جدا کند که خودش هم لحظهای دچار برق گرفتگی شد اما آسیب جدیای ندید و همراه علیرضا به گوشهای پرتاب شد.» وقتی مادر علیرضا بالای سر او رفت، پسر بچه هشت ساله تمام علائم حیاتی خود را از دست داده بود؛ «علیرضا را بغل کردم ولی فهمیدم دیگر نفس نمیکشد. چون پدرش برای کار به عسلویه رفته بود، با شیون و زاری از عموی او و عمهاش کمک خواستم که ما را به بیمارستان برسانند. در تمام راه پسرم مثل چوب خشک توی بغلم بود و اصلا حرکت نمیکرد. دستم را روی قلبش گذاشتم و متوجه شدم که قلبش هم از حرکت ایستاده. با این وجود فکر کردم شاید وقتی به بیمارستان برسیم بتوانند برای او کاری کنند.» مادر علیرضا از اینکه خدا دوباره فرزندش را به او برگردانده خوشحال است؛ «علیرضا فرزند چهارم من است و بعد از او هم خدا یک پسر کوچک به ما داده. از اینکه با عنایت خدا و تلاش دلسوزانه پرستاران علیرضا به من برگردانده شد خدا را شکر میکنم.» نقص فنی نبود بعد از اینکه خانواده ربیعی از خوب شدن فرزندشان مطمئن شدند، حالا نوبت این بود که تعمیرکار برای تعمیر کولر بیاید تا دیگر خطری بچهها را تهدید نکند. مادر علیرضا میگوید: «به خاطر گرمای زیاد این منطقه معمولا کولر گازی ما ۲۴ ساعته روشن است. بچهها هم معمولا در حیاط مشغول بازی هستند اما با این حال هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده بود. حتی تا به حال کولر سابقه خرابی هم نداشته و نمیدانم آن روز چه شد که این اتفاق برای پسرم افتاد. بعد از خوب شدن علیرضا تعمیرکار برای چک کردن کولر به خانهمان آمد ولی بعد از اینکه تمام قطعات کولر را بررسی کرد گفت هیچ مشکلی وجود ندارد و کولر سالم است. خیلی تعجب کرده بودیم و هنوز هم نمیدانیم چرا آن اتفاق افتاد. با این وجود برای اینکه خیالمان راحت باشد گفتیم که تعمیرکار تمام سیمهای کولر را عوض کند.»