هزینه های سفر زن ناصرالدین شاه به مکه

هزینه های سفر زن ناصرالدین شاه  به مکه

هزینه های سفر زن ناصرالدین شاه به مکه

تاریخ  - نگاهی به سفرنامه همسر ناصرالدین شاه در سفر حج - حجت الاسلام دکتر رسول جعفریان

درباره این سفرنامه

اهمیت این سفرنامه که مولف نامی برایش انتخاب کرده و فقط از آن با نام «روزنامه»‌یاد کرده، از آن رو است که نویسنده آن یک زن یعنی وقارالدوله همسر ناصرالدین شاه است. پس از سفرنامه دختر فرهاد میرزا و همین‌طور علویه کرمانی، این سومین سفرنامه زنانه است که از این دوره در اختیار ماست

شاید سفرنامه‌های دیگری هم باشد که بعدها یافت شود. وی که در تهران می‌زیسته، در سال 1317، یعنی چهار سال پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، مصمم به سفر عتبات و حج می‌شود. همراه وی برادر او آقا میرزا محمد علیخان است و از همان زمانی که تصمیم به رفتن گرفته، شروع به نگارش سفرنامه کرده است.

پیش از این کتاب سفرنامه سکینه سلطان وقارالدوله که سفرنامه‌ای از تهران به شیراز است توسط دکتر کیانی به چاپ رسیده است. (تهران، 1384) آن سفرنامه که 100 روز به طول انجامید، داستان بردن یک عروس به خانه بخت است که از روز پنجشنبه 27 ربیع‌الاول 1323 آغاز شده، پس از اقامت 20 روزه در شیراز به تهران بازگشته و روز پنجشنبه هفتم رجب همان سال به تهران وارد می‌شوند...

یادداشتی که در صفحه نخست سفرنامه آمده، انتساب آن را به وقارالدوله نشان داده و اشارتی به زندگی وی دارد: «سکینه ‌سلطان خانم اصفهانی کوچک ـ دامت عفتها ـ که از جمله حرم‌های شاهنشاه سعید شهید ـ نور الله مضجعه ـ بوده و بعد از شاه شهید از عنایت و مرحمت شاهنشاه عالم پناه اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ظل‌‌اللهی مظفرالدین شاه ـ خلد الله ملکه و شید ارکان دولته ـ ملقبه به لقب وقارالدوله گردیده و با این عنایت شاهانه سرافراز شده و در سنه 1317 هجری به مکه معظمه مشرف گردیده و این مختصر روزنامه را قلمی نموده و از حضرت حق جلت عظمته چنین مسالت می‌نماید که عمر و دولت و حشمت و ابهت پادشاه جمجاه عالم پناه پاینده و برقرار فرماید و تیغ بی‌دریغش را بر فرق اعادی دین و دولت بر او قاطع فرماید و دولت جاوید مدت را به ظهور باهر‌النور قائم آل‌ محمد ـ صلوات الله علیه ـ پیوسته بدارد. آمین یا رب العالمین. »

این یادداشت باید همان سال 1319 که سفرنامه تدوین شده، نوشته شده باشد. در آن زمان، وقار همچنان جوان بوده و جایی هم در سفرنامه‌اش به اینکه جوان است اشاره کرده است. اما اینکه دقیقا چه زمانی متولد شده و چه سالی درگذشته، باید جست‌وجوی بیشتری صورت گیرد.

براساس آنچه از این سفرنامه به دست می‌آید وی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، به عقد میرزا اسماعیل خان معتصم‌الملک درآمده و تا سال 1323 که به سفر شیراز رفته، همچنان همسر وی بوده است، زیرا ریاست آن کاروان را همین معتصم‌الملک برعهده داشته است.

نویسنده و نگارش سفرنامه

باید خوشحال بود که زنی توانسته یک گزارش سفر کامل 18 ماه از سفر خود نوشته و براساس دانش و برداشت و احساس خود هر آنچه را می‌دیده و تصور می‌کرده نوشتن آن لازم است، بنگارد و این کار را به پایان برساند.

وی درباره نوشتن این سفرنامه، اطلاعات جالبی به ما داده است. شاید آخرین نکته‌ای که در کتاب آورده، در ایجاد انگیزه او موثر بوده است. زنی از درباریان پیش از رفتن از وی خواسته است تمام مخارج سفر را از جزئی و کلی بنویسد و او نیز می‌گوید چنین کرده است.

نگارش وی حین سفر بوده و حتی زمانی که شرایط دشواری ‌داشته مدام در پی ‌فرصتی بوده تا نگارش این روزنامه را ادامه دهد: «این روزنامه را تا کشتی لنگر انداخته بود، من نوشتم. وقت حرکت که ممکن نیست نوشتن چیز را. » زمانی که در کشتی بوده، روز به دلیل گرما، حوصله نوشتن نداشته است: «این روزنامه را چون روز بود و گرم، شب به روشنی چراغ برق نوشتم.»...

خاطرات وقار از ناصرالدین شاه

ارادت وی به ناصرالدین شاه، شوی او، در سراسر کتاب به چشم می‌‌خورد. از همان آغاز سفر که می‌نویسد: «غروب روز جمعه به زیارت حضرت‌ عبدالعظیم مشرف شده و بعد به زیارت مقبره شاه شهید به‌طوری گریه کردم که روح از تنم نزدیک بود پرواز کند! هزار مرتبه بر رضای کرمانی لعنت کرده و با دل پر‌خون، از مقبره مبارک و از عکس مبارکش اذن مرخصی گرفته، بیرون آمدم. »

در بازگشت که 18 ماه بعد از رفتن او از طهران بوده، اول به زیارت شاه‌عبدالعظیم آمده و سپس سر قبر ناصرالدین شاه رفته است: «از آنجا گذشته به حضرت عبدالعظیم ـ علیه‌السلام ـ مشرف شده، زیاد ذوق کردم که بحمدالله باز به این فیض عظمی زیارت رسیدم. بعد به زیارت قبر شاه شهید ـ نورالله مضجعه ـ مشرف شدم. گریه زیادی کردم. گفتم قربانت بروم. از دولت آستان مبارکت به شرف زیارت خانه خدا مشرف شدم. همه‌جا نایب‌الزیاره بودم. خدا می‌داند که چقدر طلب مغفرت و زیارت برای شما کردم. آیا از من راضی هستی؟ آیا نان و نمک شما به من حلال است؟ زیاد گریه کردم. »

خاطرات ناصرالدین شاه و سفرهای تفریحی که با وی به دوشان‌تپه و جاهای دیگر می‌رفته یکسره ذهن او را به خود مشغول کرده است: «و با وجودی که سفر زیارت می‌روم و یک اندازه هم اسباب آسایش فراهم است و همه نوع محبت برادرم به من می‌کند، خدا عمرش بدهد، اما روزی نیست که یاد آن دستگاه و سواری‌ها را نکنم و گریه نکنم ... »

در سفر زیارتی ناصرالدین شاه به عراق، همراه وی بوده و اکنون در میانه راه، به جایی می‌رسد و یاد او می‌کند: «خلاصه، صبح چهار ساعت از دسته گذشته، منزل فرسفج رسیدیم. دیدم همان صحرا، همان رودخانه. اما آن سال که اینجا آمدم کجا، امشب کجا! آن شب، سفر عراق لب همین رودخانه سراپرده زده بودند. یادم آمد و دادم آمد...»

روز جمعه که می‌شود و جایی شبیه جاهایی که با شاه می‌‌رفته می‌بیند، بی‌اختیار به گریه می‌افتد: «و چون‌که روز جمعه هم بود، این صحرا هم به لار شبیه بود، قریب سه، چهار ساعت در این راه گریه کردم. حقیقت عجب بد‌بخت و سر‌سخت بودیم که هنوز هم زنده‌ایم. از آن سال تا به حال تمام روز‌های جمعه من احوالم پریشان می‌شود.»

وقارالدوله، سفرنامه عتبات ناصرالدین شاه را خوانده و در همین سفر به آن استناد می‌کند: «بنا به فرموده شاه شهید ـ نور‌ الله مضجعه ـ که در کتاب روزنامه سفر عتبات عالیات نوشته که باران آمده، گفت پاک شو اول، پس دیده برآن پاک انداز. حقیقت فرموده. خدا در‌جات‌شان را عالی کند و نان نمک‌شان را به این رو‌سیاه حلال کند و زیارت‌ها که این سیاه ‌رو، برای شاه شهید می‌کنم به روح مبارک‌شان برسد. »

در میانه راه، وقتی گل‌های فراوان را در مسیر می‌بیند، یاد مناطقی از شمال تهران می‌افتد و سپس می‌نویسد: «همه را فراموش کردم و مشغول شدم به لعنت کردن به رضای کرمانی آتش گرفته و بمیرم برای شاه، همیشه می‌فرمود، هر وقت باشد من مکه می‌روم. ‌ای کاش که حالا زنده بود و این سفر مکه معظمه را من در رکاب مبارکش آمده بودم.»

گفتنی است از لابه‌لای کتاب می‌آید که وی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، با معتصم‌الملک ازدواج کرده است. زمانی که وی در عتبات بوده، انتظار داشته که وی به او بپیوندد که نیامده است. در عین حال دلبستگی خود را به او در چند جا نشان می‌دهد. در جایی از «میرزا احمدخان اخوی زاده‌»اش یاد کرده و می‌گوید «این بچه همه‌جا همراه من بود، اما این سفر که حقیقت یعنی سفر است، همراه آقا رفته است.» مقصودش از آقا، همان جناب معتصم‌الملک است. در اقامت طولانی در کربلا در ماه‌های شعبان و رمضان می‌نویسد: «این مدت را کربلا هستیم و ان ‌شاء‌الله آقا هم خواهد آمد.» زمانی که خبری از «آقا» به او می‌رسد، بسیار خوشحال شده می‌نویسد: «زیاد ممنون آقا سید‌هاشم، خدام حضرت که زیارتنامه‌خوان من است که این خبر را او آورد از احوال آقا و به من گفت حقیقت حیات تازه به من تازه خدا داده است. اگر چه از نیامدن خود آقا دلتنگ شدم، اما همین قدر شنیدم که سلامت هستند، بازم هزار مرتبه شکرخدا را قسم می‌دهم به حق عیال امام حسین ـ علیه‌السلام ـ هیچ زنی را بیوه نکند و عمر آقا معتصم‌الملک را زیاد کند و دیگر بعضی روزها را نشان من ندهد؛ به حق خون امام حسین علیه‌السلام. »

در مکه هم قصد زدن تلگراف به معتصم‌الملک را دارد که به خاطر مخارج زیاد پشیمان می‌شود. وی در بازگشت ماه‌ها در عراق می‌ماند تا آنکه به ایران برگشته و به نهاوند و از آنجا به بروجرد می‌رود که شوهرش معتصم‌الملک در آنجا وزیر مالیه عین‌الدوله حاکم لرستان بوده است. ماه‌ها بعد به همراه وی عازم تهران می‌شود.

وقارالدوله از دیدن گل خیلی لذت می‌برد و بارها و بارها وقتی در بیابان‌ها گل می‌بیند، به وصف آن پرداخته و احساس خود را نشان می‌دهد. «در اینجاها که گرم است چمن‌ها بلند و گل‌ها زیادتر است. امروز به قدری گل زیاد بود، چه وصف نمایم. هرچه بنویسم، باز هم تمامی ندارد و هرچه آدم خرجش بشود، این سفر باز هم کم‌ کرده است. زیارت‌ها که جای خود دارد. همین تماشای این گل‌ها 10 هزار تومان قیمت دارد. خدا قسمت همه بکند این تماشا را. اما اعتقاد من این است که سال‌های بعد، هرکس بیاید این موسم نشده است و هنوز سرد باشد. وقت گلش نشده باشد. امروزی بلندی چمن و گل‌ها تا زانوی قاطرها بود.»

در یک مورد، ضمن یاد از گل از ناصرالدین شاه نیز یاد می‌کند: «خدا رحمت کند شاه شهید ـ نورالله مضجعه ـ را کاش حالا اینجا بود و این گل‌ها را تماشا می‌کرد. حقیقت دیدن او زنده می‌کرد این صحراها را. هر روزی 10 تا گلدان از این گل‌ها می‌آورد و به‌ چه الفاظ خوش تعریف و در روزنامه‌ها تحریر می‌کرد. حقیقت این گل‌های رنگ به رنگ همچه میان همدیگر باز شده مثل اندرون شاه ... هم ماند که هر روزه عصر، خانم‌ها، هر یک، یک نوع لباس پوشیده و بزک کرده، ... می‌خرامیدند. انواع و اقسام ناز و کرشمه از هر یک مشاهده می‌شد که چشم روزگار تا آن زمان ندیده بود و بعدها هم نخواهد دید. اما این گل‌ها شباهت دارد به خانم ...»

مولف و احساسات زنانه

بی‌اعتمادی زن نسبت به خودش در دوره قاجاری، در این سفرنامه آشکار است. این نکته را از جای جای این سفرنامه می‌توان به دست آورد. بارها اشاره می‌کند که مردها هرچه بخواهند انجام داده و حرف خود را به کرسی می‌نشانند. وی آرزوی زیارت مرقد حضرت زینب را داشته اما امکان رفتن به دمشق با مسیری که کاروان داشته، نبوده است: «من بیچاره مبلغی پول دادم آخر هم زیارت حضرت زینب مرا نبردند. حالا برای من زبان هم دارد... زن هرکس باشد مرد‌ها حرف خودشان را به کرسی می‌نشانند.»

این در حالی است که وقارالدوله، یک زن اشرافی و همسر بزرگ‌ترین پادشاه قاجاری است. وی باور عمومی درباره زن را پذیرفته و خودش در این باره اعتراف جالبی دارد: «من بی‌عقل ضعیفه ناقص عقل چه عرض کنم که شایسته این بزرگوار باشد. زن چه عقل دارد که من باشم. عدم عقل من همین جا شهادت می‌دهد که امروز صبح از ترس باران مثل باران گریه می‌کردم و وقت نوشتن این مختصر هم اسم روز شنبه را فراموش کردم و شنبه را ننوشتم و خط نکشیدم و در تحت جمعه نوشتم. اینجا معلوم می‌شود که من بیچاره از عدم عقل این نوع نوشتم ولی ترس باران بود که عید طایفه را فراموش نمودم. معلوم است باقی زن‌های دیگر را هم بد‌نام کردم. چه کنم؟ خدایا آخر چه قدر عذر بدتر از گناه بیاورم.»

وقتی به جده می‌رسد و می‌بیند که حاجی‌ها که سرشان هم باز است، چه قدر به زحمت افتاده‌اند، خدای را شکر می‌کند که مرد نشده است: «این حاجی‌ها سرِ ‌باز با این قدیفه روی شانه‌‌هاشان بیچاره‌ها این‌قدر این‌طرف و آن‌ طرف بدوند که هلاک بشوند. امروز شکر کردم که زن هستم و با این زبان نا‌فهم‌ها نباید اینقدر سرو‌کله بزنیم.»

نومیدی و گریه هم که در بسیاری از مواقع کار او است. کافی است اندک مشکلی پیش آید، یکسره گریه می‌کند.

یکجا هم از بدخطی خودش می‌نالد و نومیدانه می‌نویسد: «امروز تازه یادم آمده که بدخطم و باید خواننده‌های این خط بفرمایند:‌ای نویسنده از برای خدا خط نوشتن به دیگری فرما یا چنان بنویس که خوانده شود، یا خودت همراه نوشته بیا. من هم در جواب عرض می‌کنم که آدم‌های خوش‌خط این سفر همراه من نبودند. اخوی هم که تشریف دارند، اینقدر زحمت می‌کشند که دیگر نمی‌توانم بگویم این سفر‌نامه را هم بنویسند و خودم هم نمی‌توانم خوب بنویسم. آسان‌تر از همه آن است که خودم هم همراه نوشته بروم که هم آنها را ببینم و هم خط خودم را بخوانم. بعد از رسیدن به مقصود، خدا قسمت کند که خودم برای ایشان بخوانم.»

در مکه، میزبان عرب و دو دخترش خیلی به او محبت می‌کنند، اما وی نسبت به محبت آنان به خودش در تردید است: «عجب عالمی دارد. این میهمان‌ها و من میزبان، زبان یکدیگر را که نمی‌دانیم. دو نفر دخترشان که یکی اسما و دیگری آمنه نام دارد هر دو ادعای محبت و دوستی به من می‌کنند و اصراری دارند که من، ایشان را همراه خودم ببرم و گریه و زاری زیاد می‌کنند. من که ابدا اینها را دوست نمی‌دارم و نخواهم برد هیچ کدام را... نمی‌دانم من آدم به این گوشت تلخی و بدزبانی و بی‌محبتی را مردم چگونه می‌گویند دوست می‌داریم. من که باور نمی‌کنم راست بگویند. حرف‌های‌شان را دروغ می‌پندارم. دیگر خدا عالم.»

وی که در تمام این سفر، برادرش او را همراهی می‌کرده و همه کارهای وی را انجام می‌داده، در حسرت رفتن بازار گرفتار شده است: «زیاد غصه خوردم که این حال نداری نگذاشتند یک دفعه بازار بروم، یک چیزی بخرم و هم بازارها را تماشا کنم. اگرچه احوال هم داشتم، داداشم مرا به بازار نمی‌برد. من هم عربی بلد نبودم که خودم بروم. اهل مکه هم یک کلام فارسی بلد نیستند.»
اوایل هر لحظه دعای می‌کند به سلامت برگردد، اما به خصوص پس از اعمال حج که به آرامی مریض شده و در طول سفر به مدینه و بازگشت بیمار است، آرزوی مردن می‌کند. در مسیر رفتن به مدینه می‌نویسد:

«من میان کجاوه با خود خیال کردم که آن قدر به خدا التماس بکنم که نمیرم. برای چه دنیا که آخرش مرگ است، من هم که تهران کسی را ندارم که چشم به راه من باشد، هر‌چه هم به دنیا بمانم گناهم زیادتر خواهد شد. حالا هم در این زیارت‌ها شاید تخفیف گناهانم شده باشد. وصیتنامه‌ هم که نوشتم. معتصم‌الملک شاید ادای وصیت مرا بکند. خانم‌ها و دوستان هم حالا بیشتر طلب آمرزش برایم خواهند نمود. البته دلشان برای جوانی من خواهد سوخت.»
نگرانی‌هایی او در دوره بیماری پایان‌ناپذیر است: «زیارت حضرت رسول‌الله مشرف شدم. از بی‌سعادتی خودم است این ناخوشی. نه خوب شدم، نه مجاور مدینه طیبه منوره شدم. حالت روزبه‌روز نوشتن را هم نداشتم. این است شش شبانه‌روز مدینه بودیم، نوشتم. آخر هم از ترس آن طلبکار کربلای معلا یک ناخوشی دیگر هم عارضم شد که هیچ برای وداع هم مشرف نشدم. ‌ای بیچاره خودم. ‌ای بینوا خودم. کاشکی می‌مردم.» و جای دیگر: «رو‌سیاه، خودم. خودم. کاشکی می‌مردم. پرگناه، خودم. چرا که نمردم. حالا که افسوس می‌خورم چرا که در راه مکه معظمه نمردم.»

مسیر راه و هزینه آن

...وی پس از انجام اعمال حج ... در ذیحجه سال 1318 وارد تهران شده است. یکی از حساسیت‌های او در این سفرنامه، دقت در مخارج و هزینه‌های سفر است و در طول راه اطلاعاتی را در این باره می‌دهد. این مساله دلیل خاصی دارد که خودش در انتهای سفرنامه نوشته است و آن اینکه پیش از رفتن، یکی از زنان درباری، از وی درخواست کرده گزارش دقیق مخارج را از کلی و جزئی همه جا بنویسد: «شنبه بیست‌وششم جمادی‌الاولی سال 317 که فردای آن روز می‌خواستم حرکت کنم به طرف عراق عرب حضرت علیه وجیه‌السلطنه و حضرت علیه دلبر خانم به دیدن من تشریف آورده بودند. دلبر خانم به من فرمودند تو را به آن کسانی که می‌خواهید به زیارت‌شان بروید، هرچه در این سفر خرج کردی تمام و کمال حساب نگاه بدارید و حقیقتش را به ماها بگویید.

من هم برای خاطر حضرت دلبر خانم از روزی که از تهران بیرون رفتم جز و کل حساب خرج را به تفصیل نوشتم. امروز که پانزدهم ذیحجه است، در تهران نشستم. سیاهی را نگاه کردم و به او خبر دادم و حالا در این سفرنامه هم درج می‌کنم که هرکس بخواند چه حالا و چه بعد از من بداند خرج سفر مکه معظمه چقدر می‌شود. خرج از طهران تا کربلای معلا دخلی به خرج مکه معظمه ندارد. به دلیل اینکه بعضی‌ها در کربلا زیاد می‌مانند، بعضی کمتر می‌ماند و قاطر را بعضی گران‌تر کرایه می‌کنند، بعضی ارزان‌تر. کرایه بعضی عیال‌شان زیادتر است، بعضی‌ها عیال کمتر دارند. این است که مخارج کربلا اختلاف دارد.

اما سفر مکه معظمه را چون‌که این حقیره مثل بلیت ماشین که همه کس را یک نوع بلیت می‌دهند کرایه مال راه مکه معظمه هم همه را یک نرخ می‌دهد. مثلا شتر بارها را همه یک نرخ می‌دهد. خاوه و مخارج دیگر را از همه یک اندازه می‌گیرند، مثل شتر کجاوه که کجاوه را 250 تومان می‌گیرند از کربلا، می‌برند تا دوباره به کربلا برسانند. شتر بارها و آبداری و سرنشین را دانه یکصد تومان می‌گیرند می‌برند و برمی‌گرداند، مثل حکام [عکام] یعنی نوکرهایی که لازم است برای راه مکه معظمه هرکس باید بگیرد نفری 50 تومان مواجب چهار ماهه می‌گیرند و خرج و خاوه و کرایه کشتی‌شان هم با آن حاجی است که می‌برد آنها را خلعت و انعام معین هم دارند و اما خلعت و انعام و بخشش حمله‌دار و امیرحاج این چیز همه مال همه حاجی‌ها یک نوع نیست. هرکس اسم و رسم دارد از او می‌گیرند. دیگر از همه حاجی‌ها نمی‌گیرند و اما خرج واجب هر نفری که به مکه معظمه می‌رود که دیگر کمتر یا بیش از این خرج ندارد.

این است که هر نفری 500 تومان خرج می‌شود، کمتر نمی‌شود. اگر یک نفر باشد، 500 تومان. اگر 10 نفر باشند، پنج هزار تومان می‌شود. در خرج تفاوتی نیست. خانم و آقا و نوکر و کلفت هرکس که برود باید 500 تومان خرجش بشود و مثلا ماها زن و مرد شش نفر بودیم، سه هزار تومان مخارج نمودیم.

در نیمه راه نیز پرسش از قیمت‌ها به همین دلیل بوده است. وقتی به روستایی می‌رسد، نرخ همه چیز را سوال می‌کند: «از اخوی نرخ این منزل را سوال کردم. گفتند: نان یک من، یک ریال است. مرغ دانه‌ای یک قران، ذغال یک من 10 شاهی، هیزم یک من، 300 دینار است. » ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد